صوفی کیست؟ و صوفیان چه نوع اعتقاداتی دارند؟
صوفی کیست؟ و صوفیان چه نوع اعتقاداتی دارند؟ نحوه برخورد ائمه با صوفیان چگونه بوده است؟
مقدمه:
تصوف یک جریان مذهبی و فلسفی است که هدف آن رسیدن به حقیقت روحانی و ارتباط با خداوند است.تصوف به عنوان یک مسیر داخلی، تمرکز خود را بر سفر روحانی شخصی و تحول داخلی قرار میدهد.
این جریان جزء ادیان مختلفی مانند اسلام، صوفیگری، هندوئیسم، بوداییسم و مسیحیت محسوب میشود.
تصوف شامل مجموعهای از تمرینات و تکنیکهایی است که به هدف حقیقت روحانی باختگی و آزادی از محدودیتهای جهانی میپردازد.
یکی از مهمترین تمرینات در تصوف، تأمل و سکوت است که متصوفان سعی میکنند ذهن را آرام کنند و در نیازمندیهای داخلی عمیق مطلع شوند.
علاوه بر این، رهبر روحی نقش مهمی در تصوف دارد. رهبر روحی شخصی است که متصوف را در سفر روحانی خود هدایت میکند.
و او را به سوی رسیدن به حقیقت روحانی هدایت میکند. همچنین، متصوف از طریق داستانها، ادبیات و شعر روحانی هم به هدایت میشود که برای بیان تجربه روحانی استفاده میشود و الهام بخش جستجو و تأمل است.
در نهایت، تصوف به دنبال رسیدن به وحدت با خداوند و آزادی روح از محدودیتهای جهانی است، این رسیدن به وحدت از طریق سکوت، تأمل و ارتباط با عالم روحانی صورت میگیرد.
تصوف به عنوان یک روش عمیق تحول روحانی و رسیدن به آرامش داخلی و حقیقت روحانی تلقی میشود.
صوفی کیست؟ و صوفیان چه نوع اعتقاداتی دارند؟ نحوه برخورد ائمه با صوفیان چگونه بوده است؟
تعریف تصوف
صوفی عنوان عمومی هر یک از سلسلههای اهل تصوف است. صوفی منسوب است به «صوف» به معنی پشم، اهل تصوف ظاهراً به سبب پشمینه پوشی از بابت زهد و پارسایی به این عنوان مشهور شدهاند.( [۱]واژه «تصوّف» به احتمال زیاد از واژه «صوف» گرفته شده است، به معنی «پشمینه پوشی» که به عنوان نمادی از زندگی سخت و دوری از تن پروری و لذت پرستی می باشد.
وجه تسمیه زهّاد و مرتاضین قرون اول اسلام به «صوفی» آن است که لباس پشمینه خشنی می پوشیدند؛
نیز لغت «تصوّف» مصدر باب تفعّل و معنای آن پشمینه پوشیدن است، همان طور که «تقمّص» به معنی پیراهن پوشیدن است.[2]
درباره معنی «تصوف» و این که به چه کسی «صوفی» می گویند، یک تعریف جامع که طریقه و روش صوفیه را که در برگرفته و مورد قبول همگان باشد، یافت نمی گردد.
البته مشایخ صوفیه صدها تعریف برای تصوف و معنی «صوفی» ذکر کرده اند و از هر کدام از اقطاب و رؤسای این فرقه چند تعریف درباره تصوف نقل شده است;
از این مطلب آشکار می گردد که تا چه اندازه تباین و اختلاف در فروع نظریه تصوف وجود دارد. با وجود همه این تعریفات، تا به حال نتوانسته اند یک تعریف جامع برای «تصوف» بیان کنند.
و خود این همه اختلاف و مغایرت که در تعاریف آن ها وجود دارد، کاشف از این است که هر کدام، مفهوم جداگانه ای برای تصوف و صوفی قائل بوده اند[3]
و لذا باید گفت: تصوف یک مذهب خاص و منظم و محدود نیست. بلکه یک طریقه التقاطی است که از به هم آمیخن عقاید و افکار گوناگون به وجود آمده است.
به همین جهت حد و حصاری ندارد و در طی قرون و اعصار با مقتضیات و شرایط و افکار هر دوره تغییر شکل می دهد.[4]
پیدایش فرقه صوفیه در تاریخ اسلام
تصوف جزو ابداعات مسلمین نیست و در میان اقوام پیشین، مثل نصارا و وثنیه و برهماییها و بوداییها نیز وجود داشته و دارد.و این ریشهداری در تاریخ نیز ناشی از تأثیری است که دین فطری بر انسان دارد و آدمی را به سوی زهد و از آن جا به معرفت نفس رهنمون میشود. در میان مسلمین نیز عرفان و تصوف، در عهد خلفا، به لباس زهد حضور دارد.
مشهور است که به دلیل پوشیدن لباسهای پشمینه، عدهای را صوفی میخواندند، چنان که در قرن دوم هجری عدهای از زهّاد و عبّاد زمان، لباس پشمینه میپوشیدند.
و به این لباس معروف بودند. به همین جهت است که تا نیمه قرن دوم کلمه صوفی رواجی ندارد.
اولین کسی که به این اسم نامیده شده است ابوهاشم کوفی (م، ۱۶۰) است. تا این زمان، تصوف، زهد به همراه خوف و خشیت است، ولی با ظهور رابعه عدویه، عشق و محبت نیز به این مجموعه افزوده میشود. در این دوران، در خراسان،
به دلیل خاموشی کانون ابومسلم و شکست جاه طلبیهای ارضاء نشده خراسانیان و نیز مجاورت با حوزه فعالیت سیاحان و زائران بودایی، صوفیه خراسان شکل میگیرد.
صوفیه در مناطق مختلف بلاد اسلامی با زیاده روی در ریاضت و رجوع به باطن و ترک ظاهر شریعت و نیز سخن از محبت گفتن، متشرعه را علیه خود برانگیختند.
و به تدریج با ظهور صحبت از وحدت و اتحاد وجود، این مخالفتها بیشتر شد، و لذا مجبور به تأویل سخنان خود و نیز آیات و روایات شدند.
در بغداد، به جهت رونق فلسفه و کلام، تصوف مبادی خود را تنقیح کرده و با فلسفه نو افلاطونیان آشنا شد و عقاید جدیدی در میان ایشان رایج گردید. اولین صوفی که اثری از او باقی مانده است، حارث بن اسد محاسبی (۱۶۵ ـ ۲۴۳) است
با دو کتاب به نامهای الرعایة لحقوق الله، و الوصایا. در سال ۳۰۹ حسین بن منصور حلاج به دلیل عقاید و گفتارش محکوم به مرگ شد. پس از او عدهای از صوفیه از روی احتیاط دم درکشیدند.
به طور دقیق مشخص نیست؛ زیرا تحولات فکری و سیر عقاید و آرا تدریجی است؛ لکن از قرن دوم هجری گروه مخصوصی در اسلام پیدا شدند.
که به خاطر لباس، روش و سکونت خاص، گوشه نشینی، سختگیری بر نفس و... از بقیه مسلمانان ممتاز می شدند.
از هزاران سال قبل در «یونان» و «هندوستان» افرادى معتقد بودند با ریاضت و سخت گرفتن بر خویشتن در لذتها، خوراک و پوشاک، مى توان به کارهاى مهم و خارق العاده اى دست زد .
و یا به مقامات معنوى رسید، زیرا ترک لذّات را سبب قوّت و قدرت نفس مى دانستند.
از سویی هنگامى که اسلام گسترش یافت این افکار از کشورهاى دیگر به محیط اسلام نفوذ کرد و جمعى آن را با زهد اسلامى و پاره اى از تعلیمات اسلام آمیختند و افکارانحرافى والتقاطى دیگرى را برآن افزودند که «صوفیگرى» نتیجه نهایى آن بود.
صوفیان را در آغاز از این جهت صوفى مى گفتند که لباسهاى خشن پشمینه بر تن مى کردند، هر چند بعضى از صوفیان مدّعى هستند این واژه از ریشه صفا گرفته شده (صفاى نفس)، در حالى که این دو واژه هیچ ارتباطى با هم ندارند؛
یکى اجوف واوى است و دیگرى ناقص واوى، همچنین کسانى که مى گویند این واژه از واژه «اصحاب الصفّه» مشتق شده نیز گرفتار همین گونه اشتباهند،
زیرا «صفّه» از ریشه «صفف»؛ (یعنى مضاعف) است و صوفى از ریشه «صوف» است، بنابراین تردید نباید داشت که این واژه به همان معناى پشمینه پوش است.
به هر حال این گروه پیشوایانى براى خود به نام «قطب»، «پیر» و «مرشد» و امثال آن برگزیدند و براى آنها کراماتى قائل شدند و بر اثر اختلافات داخلى و هواپرستى سران، به شعبه هاى بسیار زیادى تقسیم شدند.
و هر یک براى خود، آداب و رسومى داشتند. آنها با احکام دین که با نام شریعت مى نامند.
به عنوان احکامى که قابل توجیه و تغییر و دگرگونى است نگاه مى کنند و اساس را سیر باطنى مى پندارند که آن را طریقت مى نامند.
به همین دلیل بسیارى از گناهان را مرتکب مى شوند و به پیروان خود چراغ سبز براى درهم شکستن چارچوبهاى احکام شرعى نشان مى دهند و به تعبیر دیگر:
شریعت را پوست و طریقت را مغز و حقیقت را «مغز مغز» مى پندارند. به همین دلیل بسیارى از رجال فاسد و مفسد و افراد بى بند و بار را دور خود جمع کردند.
و مجالس رقص و سماع و استعمال موادّ مخدر فراهم ساختند و از نظر اعتقادى اصرار زیادى بر «وحدت وجود» به معناى «وحدت موجود» دارند .
و بسیارى از سران آنها گهگاه ادّعاى اتحاد وجودشان با خدا را صراحتاً اظهار مى دارند. که این سخنان نامأنوس را «شطحیّات» مى نامند.
به نظر مى رسد که این گروه «صوفیه» از قرن دوم هجرى کم کم در میان مسلمانان ظاهر شدند و ائمه اهل بیت(علیهم السلام) شدیداً آنها را سرزنش و توبیخ کردند و مردم را از آنان برحذر داشتند. [5]
خطر تصوّف
یا اباذَر، یَکُونُ فى آخِرِ الزَّمانِ قَومٌ یَلبَسُونَ الصُّوفَ فى صَیفِهِم وَشِتائِهِم یَرَوْنَ انَّ لَهُمُ الفَضلَ بِذلِکَ عَلى غَیرِهِم اولئِکَ تَلعَنَهُم مَلائِکَةُ السَّماواتِ وَالأرضِ.اى ابوذر، در آخرالزّمان گروهى اند که لباس پشمى در تابستان و زمستان مى پوشند و گمان مى کنند با این کار بر دیگران برترى دارند. اینان کسانى اند که ملائکه آسمان ها و زمین لعنتشان مى کنند.
عموم فِرَق صوفیه هم در مسائل عقیدتى و هم در مسائل فقهى و اخلاقى داراى انحرافاتى هستند که به چند قسمت آن در اینجا اشاره مى کنیم:
1. چون خود را اهل طریقت مى پندارند طریقتى که در مسیر حقیقت است و احکام شریعت را مقدمه اى براى وصول به طریقت و حقیقت مى شمرند اعتناى چندانى به مسائل شرعى ندارند و در بسیارى از موارد با اعذار و بهانه هایى آنها را کنار مى گذارند.
2. غالباً گرفتار تفسیر به رأى در کتاب و سنت اند و به کمک آن خواسته هاى خود را بر کتاب و سنّت تحمیل مى کنند و براى ارتکاب بعضى از گناهان به پیروان خود چراغ سبز نشان مى دهند.
3. «قطب» و «مرشد» خود را واجب الاطاعه مى شمرند و کرامات دروغین زیادى براى اقطاب خود قائلند که گاه از معجزات انبیا و امامان نیز فراتر است.
و به همین دلیل گاهى کار پیروان آنها به شرک مى انجامد و «قطب» و «مرشد» خود را همچون معبودى مى پرستند.
4. بدعتهاى زیادى در دین به وجود آورده اند و هر فرقه اى از آنها براى خود بدعتى دارد؛ از انواع مجالس ذکر و ورد گرفته تا برنامه هاى دیگر.
به همین دلیل کمتر در مساجد اسلامى حضور مى یابند و کانون عبادتى به نام «خانقاه» براى خود درست کرده اند تا براى انجام برنامه هاى خود آزاد باشند.
5. بسیارى از آنها معتقد به «پلورالیسم» هستند و هر مذهبى را راهى به سوى خدا مى پندارند و متاع کفر و دین را بى مشترى نمى دانند.
6. از مهمترین انحرافات آنها، اعتقاد به وحدت وجود به معناى وحدت موجود است که مجموعه موجودات عالم را یک چیز و خدا را عین آن مى دانند.
و به همین دلیل بت پرستى را نیز نوعى خداپرستى به حساب مى آورند، مشروط بر اینکه خدا را در همان بت محدود نکنند. کتابهاى زیادى از سوى جمعى از علما و محقّقان در مورد انحرافات آنها نوشته شده است و آنچه در بالا آمد اشاره اى بیش نبود. [6] [7]
نور هدایت
در حدیث مورد بحث، پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله اشاره به مطلب مهم و سربسته اى کرده و آن این است که در آخر الزّمان جمعیّتى مى آیند .که در تابستان و زمستان لباس پشمى مى پوشند و این کار را براى خود نشانه فضیلت مى دانند. آنها از جمله کسانى اند که ملائکه آسمان و زمین لعنتشان مى کنند.
در معناى حدیث دو احتمال وجود دارد:
نخست اینکه مراد حضرت ریاکاران است. انسان هاى ریاکار و خودبرتربین، در تابستان که مردم لباس هاى نازک مى پوشند، لباس هاى ضخیم (پشمین و خشن) به تن مى کنند.و در واقع مى خواهند در بین مردم به زهد و تقوا و فضیلت معروف و انگشت نما شوند. و این لباس شهرت است. اگرچه برخى علما
مى گویند لباس شهرت آن است که برخلاف زندگى انسان است، ولى ما از احادیث این را نفهمیدیم و لذا مى گوییم:
لباس شهرت لباسى است که انسان بخواهد خود را مشهور به زهد و ورع و تقوا کند، نه هر شهرتى. و این معنا مطابق با لحن روایات است.
تفسیر دوم این است که حدیث اشاره است به صوفیّه و متصوّفه، زیرا صوفیگرى از صدر اسلام وارد اسلام نشده بود، .
بلکه از جمله افکار التقاطى و وارداتى است که از قرن دوم به این طرف همراه با افکار هندى و یونانى از ممالک دیگر وارد اسلام شد و از طریق ترجمه کتاب ها به ممالک اسلامى منتقل گردید.
به این ترتیب (طبق این تفسیر) حضرت محمّد صلى الله علیه و آله خبر غیبى مى دهد که در آینده در بین امّت من گروهى پیدا مى شوند و این لعن شدید که در روایت آمده .
متناسب با انحراف مکتبى است نه انحراف فردى؛ چرا که ممکن است انسانى را لعن کنند، امّا نه به این شدّت.
در اینجا با اطّلاعاتى که از گذشته دارم قدرى به بحث در مورد این موضوع انحرافى مى پردازم:
خطرهاى تصوّف
تصوّف خطرى است بس بزرگ براى اسلام و تشیّع و روحانیّت شیعه.خطر اوّل این است که تصوّف راهش را از راه علم جدا مى کند.اینان معتقدند که راه عقل راه منحرفى است که انسان را به حقیقت نمى رسانَد و پاى استدلالیان چوبین است، بلکه باید راهِ دل را پیمود و استدلالات را دور ریخت.
در خانقاه ها که مراکز آنهاست، سخن از کتاب و علم، بحثى زشت و زننده محسوب مى شود. یکى از اصحاب تصوّف در این باره مى گوید:
قبلًا که به مدرسه مى رفتم و درس مى خواندم و بعد در خانقاه به خدمت شیخ و سایر یاران مى رسیدم، کتاب و قلم و دوات را پنهان مى کردم که مبادا آنها ببینند.
روزى دواتم بیرون افتاد، یکى از هم مسلک هایم رو به من کرد و گفت: این را بردار و عورتت را بپوشان. آنها دوات را عورت و چیزى زشت که نمایان شده مى پنداشتند و با کتاب و دفتر این گونه برخورد مى کردند.
در حالات جمعى از آنها نوشته اند که هر چه کتاب داشتند در رودخانه ریختند. یکى از آنها که همه کتاب هایش را دور ریخته بود، در خواب دید که به او مى گویند.
چنین و چنان کن و وقتى آنها را انجام داد به محضر شیخ رفت. او گفت: اگر دور نینداخته بودى هیچ بهره اى از محضر شیخ نمى بردى.
آنها با علم و عالم چنین دشمنى دارند. ممکن است که صوفى امروزى چنین نگوید، امّا اینها مسائلى است که در تاریخچه تصوّف ثبت شده است که علم را حجاب مى دانند و عالِم را راهزن راه مى شمارند، چنین جمعیّتى معلوم است که براى آنها حساب خاصّى باز شده.
اگر در برخى کتاب ها جمله «العِلمُ حِجابُ الاکبر» نوشته، مسلّماً منظور علمى است که باعث غرور و خودخواهى انسان مى شود وگرنه هیچ کس ذات علم را نکوهش نمى کند،
لذا اگر چنین جمله اى هم بود باید آن را تأویل کرد. این همه آیات و روایات در مدحِ علم و عالم داریم. قرآن مى فرماید: «إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ»[8]
از این آیه استفاده مى شود که فقط علما به مقام قرب خداوند راه مى یابند. روز قیامت وقتى (جوهر) مداد علما با خون شهدا سنجیده مى شود مداد علما برتر است.
در حدیثى امام صادق علیه السلام فرمود: « فَتُوزَنُ دِماءِ الشُّهَداءِ مَعَ مِدادِ العُلَماءِ فَیَرجَحُ مِدادُ العُلماءِ عَلى دِماءِ الشُّهَداءِ.؛ خون شهیدان را با مداد دانشمندان مى سنجند،.
پس رجحان دارد مرکّب و جوهر دانشمندان بر خون شهیدان».[9] اینها را که نمى شود هیچ پنداشت.
حال در اینجا شاید این سؤال مطرح شود که چرا با علم چنین برخوردى دارند؟ جواب این است که اینان اعتقاداتى دارند.
که با استدلالات عقلى هماهنگى و سازگارى ندارد و با احادیث و آیات هم مطابقت نمى کند.خطر دوم این است که اینان مرجعیّت و روحانیّت و این گونه مسائل را قبول ندارند.
و مقام پیر طریقت را بالاتر از مراجع مى دانند و نزد آنها علما از قِشریّون و شیوخ صوفیّه از لُبیّون شمرده مى شوند.
یعنى علما را در مرحله شریعت و خودشان را در مرحله طریقت و حقیقت مى دانند.با توجّه به این دیدگاه به دستور شیوخشان، شکستن قوانین اسلامى را مجاز مى دانند.
در تاریخچه آنها آمده که مثلًا وقتى فلانى شروع به سیر و سلوک در طریق تصوّف کرد، هر چه مال داشت به دریا ریخت.
به کتاب احیاء العلوم غزّالى که از بزرگان و اکابرشان است و همه آنها او را قبول دارند مراجعه کنید که چه سخنان عجیب و غریبى دارد، حتّى بر خلاف مسلّمات فقه.
وى مى گوید: من مدّتى به مسجد الحرام رفته، دور خانه خدا طواف مى کردم، امّا چون به حق رسیدم دیدم که خانه خدا به گرد من طواف مى کند.
کسى که چنین عقیده اى دارد دیگر پایبند به مکّه و مدینه نیست.پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله با آن مقامش تا آخر عمر حج به جا آورد، ولى این آقا مى گوید خانه خدا دور من طواف مى کرد.
اینها به کسى که براى سر سپردن نزدشان مى رود، اوّل دستور مى دهند که باید رابطه با آخوند و روحانى را قطع کنى،
در حالى که امام زمان (عج) براى زمان غیبت دستور فرمود که «فَارجِعُوا فیها الى رُواةِ حَدیثِنا: ؛ مراجعه کنید به راویان گفتارهاى ما».[10]
ما معتقدیم در زمان غیبت به هیچ مقامى جز فقها و مراجعى که احکام خدا را از کتاب و سنّت استنباط مى کنند نباید مراجعه کرد.
از آنها مى پرسیم این کسى که نامش را شیخ گذاشته اى آیا مرجع است؟ اگر نیست به چه دلیلى اطاعتش را واجب مى دانى؟ مفترض الطّاعة بودنش از کجاست؟
چون کسى را نداریم که مفترض الطّاعة باشد جز پیامبر صلى الله علیه و آله و امام و نایب امام که مبیّن کلمات امام است.
پس مخالفت آنها با علم برایشان سود دارد و آن مفترض الطّاعة شمردن غیر مرجع است.
خطر سوم ساده بودن تأویل و تفسیر آیات و روایات است. آنها با الفاظ کتاب و سنّت بازى مى کنند که این خودش داستان بسیار مفصّلى دارد. یعنى الفاظ کتاب و سنّت در دستشان مانند موم است و به هر شکلى که بخواهند تفسیر مى کنند. به عبارت دیگر، تأویل در میان آنها بسیار ساده و آسان است.
به یک نمونه از توجیهات و تفسیر آنها توجّه کنید:
مى گوید همه چیز را کنار انداختم و فقط قرآن را گرفتم، به این آیه رسیدم که « «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ»؛ بگو: اللّه سپس رهایشان کن» گفتم این هم غیر خداست.جمله «ثُمَّ ذَرهُم» را با میل خودش این گونه تفسیر مى کند، در حالى که مراد قرآن از «ذرهم» بت هاست، یا منظور، مخلوقین است.
وقتى اینها با آیات و روایات این گونه بازى مى کنند، معلوم است که خیلى خطر دارند. و به همین دلیل است که عملًا براى خودشان ولایت بر احکام قائلند.
ما ولىّ فقیه را مجرى احکام مى دانیم و براى او ولایتى به حکم قائل نیستیم و احکام هم یا احکام و عناوین اوّلیّه است یا احکام و عناوین ثانویه.
احکام دستورهایى است که خدا و پیامبر صلى الله علیه و آله داده اند، نه اینکه بگوییم حلال و حرام و واجبات را تغییر دهد.
امّا اینها (صوفیّه) واقعاً احکام را تغییر مى دهند و بسیارى از مسلّمات اسلام را تغییر داده اند. احتمال مى دهم که این یکى از معانى روایت باشد، نه اینکه منحصر در همین یکى باشد.
یکى از شیوخ آنها مى گوید: روز قیامت که مى شود همه در سیطره جاه من اند حتّى محمّد و آلش. یا اینکه مى گویند: رجبیّون، کسانى اند که در عالم مکاشفه، شیعه را به صورت خوک مى بینند.
براى اطّلاع بیشتر در مورد این فرقه، مطالبى درباره تاریخچه تصوّف را از کتاب جلوه حق به قلم حضرت آیةاللّه العظمى مکارم شیرازى در اینجا مى آوریم.
مورّخان نقل کرده اند که پیش از ظهور اسلام، بلکه پیش از میلاد حضرت مسیح علیه السلام جمعى بودند که خود را «عشّاق جمال اللّه» و «الواصل إلى اللّه» معرّفى مى کردند،
ولى از آغاز پیدایى آنها اطّلاع چندانى در دست نیست، چنانکه اساساً معلوم نیست که این مسلک در کدام نقطه جهان پدید آمده است.
برخى معتقدند که از هندوستان و برخى دیگر مبدأ آن را شام و مصر مى دانند، امّا در اینکه این گروه پیش از میلاد در جهان بوده اند شاید هیچ گفت وگویى بین مورّخان نیست.
ورود تصوّف به اسلام
در قرن دوم هجرى یعنى زمانى که همّت خلفاى بنى عبّاس بر نشر علوم دیگران و ترجمه آنها به زبان عربى قرار گرفت و ازاین رو افکار عمومى به جنب و جوش افتاد و طبعاً بازار مذاهب گوناگون رونق گرفت،یکى از مسلک هایى که در میان مسلمین جایگاهى براى خود باز کرد همین مسلک «تصوّف» بود و تدریجاً بر اثر عواملى پیروانى پیدا کرد.
و به خصوص در میان اهل تسنّن پیروان بیشترى براى آن پیدا شد و سرانجام بساط خود را در میان «امامیه» هم گسترد و جمعى را به خود مشغول ساخت.
به گواهى پاره اى از اخبار، اوّل کسى که بذر این مسلک را در سرزمین اسلام پاشید، ابوهاشم کوفى بود. در کتاب حدیقة الشیعه از امام حسن عسکرى علیه السلام روایت شده است که فرمود: «
انَّهُ کانَ فاسِدَ العَقیدَةِ جِدّاً وَ هُوَ الَّذی ابتَدَعَ مَذهَباً یُقالُ لَهُ «التَّصَوُّفُ » وَجَعَلَهُ مَقَرّاً لِعَقیدَتِهِ الخَبیثَةِ ؛ او مردى فاسد العقیده بود و همان کسى است که مذهبى به نام تصوّف اختراع کرد وآن را قرارگاه عقیده ناپاک خودساخت».[11]
از جمله ادلّه اى که پیدایى این مسلک را در قرن دوم هجرى تأیید مى کند روایتى است که در همان کتاب از امام صادق علیه السلام نقل شده:
«یکى از یاران آن حضرت خدمتش عرض کرد در این ایّام گروهى پیدا شده اند به نام صوفیّه، درباره آنها چه مى فرمایید؟
فرمود: ایشان دشمنان ما هستند کسانى که به آنها تمایل پیدا کنند از ایشان خواهند بود و با آنها محشور مى شوند.
به همین زودى ها گروهى از اظهار محبّت کنندگان به ما تمایل و شباهت به آنها پیدا مى کنند و خود را به القاب آنها ملّقب مى سازند.
و سخنان آنها را تأویل مى کنند. کسانى که مایل به آنها شوند از ما نیستند و ما از ایشان بیزاریم و کسانى که سخنان ایشان را رد و انکار کنند مانند کسانى اند که در خدمت پیامبر خدا صلى الله علیه و آله با کفّار نبرد کنند.
مؤیّد دیگر اینکه احادیثى که در مذمّت صوفیّه و انتقاد از روش آنان وارد شده، نوعاً از حضرت امام صادق علیه السلام به بعد است.
در برخى اخبار تصریح شده که اگر دوستداران ائمّه علیهم السلام به آنها تمایل پیدا کنند ایشان از آنها بیزار خواهند بود.
و حتّى در یکى از آنها آمده که پس از آنکه امام هادى علیه السلام مذمّت فراوانى از صوفیّه کرد، یکى از یاران آن حضرت گفت:
اگرچه آن صوفى معترف به حقّ شما باشد؟ حضرت مانند خشمناک به او نگاه کرد و فرمود: این سخن را بگذار!
کسى که به حقوق ما معترف باشد راهى را که سبب آزردن ماست نمى پیماید. تا آنجا که فرمود: «وَالصُّوفیَّةُ کُلُّهُم مِن مُخالِفینا وَطَریقَتُهُم مُغایِرَةٌ لِطَریقَتِنا
؛ صوفیان همگى از مخالفان ما هستند و راه آنها از راه ما جداست».[12] مورّخان تصریح کرده اند که پیش از زمان مذکور اسم و رسمى از تصوّف و صوفى در میان مسلمانان نبود.
و اگر احیاناً لفظ «صوفى» در کلمات برخى پیشینیان دیده شود دلیل بر وجود این مسلک در صدر اسلام نیست، زیرا عرباین لفظ را بر «پشمینه پوش» اطلاق مى کند.
مثلًا از حسن بصرى نقل کرده اند که گفت: «رَأیتُ صُوفِیّاً فی الطَّوافِ وَاعطَیتُهُ شَیئاً فَلَم یَأخُذْهُ؛ مرد پشمینه پوشى را هنگام طواف دیدم و چیزى به او دادم، نگرفت
البتّه کسى نگفته است لفظ صوف و صوفى در زمان امام صادق علیه السلام پیدا شده و قبلًا در بین عرب نبوده تا اینکه به این گونه سخنان استدلال کنند،
بلکه منظور این است که گروهى خاص که به این نام معروف باشند در آن ایّام نبوده است.و سخنى که از حسن بصرى نقل شده کوچک ترین دلالتى بر این موضوع ندارد.
چگونه آب و رنگ اسلامى به تصوّف داده شد
از آنجا که این گونه مسلک ها در هر محیطى وارد شود از روى قانون «تبعیّت از محیط» رنگ آن محیط را به خود مى گیرد، طرفداران تصوّف به زودى آب و رنگ اسلامى به آن دادند.و بخشى از فرهنگ و دستورهاى اسلامى را به آن آمیختند و براى وفق دادن اعتقادات خود با عقاید و احکام اسلامى دست به آیات و اخبارى زدند .
که بسیارى از آنها از سنخ متشابهات قرآن و اخبار بود و در نهایت آن، زهّاد صدر اوّل و جمعى دیگر از معروفین و مشاهیر اصحاب از قبیل سلمان و ابوذر را جزءِ خود دانسته و حتّى «خرفه» را به علىّ بن ابى طالب رساندند، در صورتى که هیچ کدام اساس نداشت.
امروز هم براى حفظ ارتباط خود با بزرگان صدر اسلام، سلسله مشایخى که هیچ سندى براى آن در دست نیست، ترتیب داده و به فعّالیّت مشغولند.
ولى چون اصولًا طرز تفکّر و تربیت اسلامى با هرگونه دسته بندى در داخل اسلام سازش نداشت، به علاوه تطبیق تمام اصول تصوّف بر عقاید و احکام اسلامى میسّر نبود،
لذا با همه این کوشش ها کار صوفیان چندان بالا نگرفت و از هر سو مورد حمله واقع شدند،
امّا به هر حال در هر زمان در گوشه و کنار به اقتضاى زمان و محیط، کم وبیش هواخواهانى داشتند.
انشعابات زیاد و انحطاط تصوّف
چون یکى از سرمایه هاى اصلى تصوّف اعمال ذوق و استحسان و به تعبیر برخى «عرفان بافى» است و البتّه آن ضوابط معیّن و معیار ثابتى ندارد.و همچون موم به هر شکلى بیرون مى آمد، روزبه روز مطالب تازه اى اختراع و بر تصوّف افزوده شد و چیزى نگذشت که انشعابات بسیارى در این رشته پدید آمد که هر کدام روش و عقاید معیّن و جداگانه اى داشتند.
کتاب ها به خصوص اشعار زیادى در این باره نوشته و سروده شده و بدان پایه است که اگر امروز بخواهیم درباره شعب مختلف تصوّف و عقاید عجیب و غریب هر یک گفت وگو کنیم،
قطعاً خالى از اشکال نیست و عجیب تر اینکه روزبه روز بر تعداد سلسله هاى آنها افزوده مى شود و هرگاه شیخ طریقت از دنیا مى رود چند شیخ دیگر با چند گرایش و عقیده مختلف جاى او را مى گیرند.
ولى این پیشامد امرى بود طبیعى چون هر دسته و گروهى که از معیارها و ضوابط معیّنى استفاده نکند .
و مانند تصوّف بر روى محور ذوق و استحسان و مکاشفه و خواب دور بزند به همین سرنوشت دچار خواهد شد و این اختلافات زمینه را براى انحطاط آماده مى سازد.
از سوى دیگر، بر اثر فعّالیّت دانشمندان و علما و فراهم شدن وسایل نشر کتاب و سهولت ارتباطات و عوامل دیگر، چشم و گوش ها باز و پرده از روى بسیارى از کارها برداشته شده،
در این هنگام کاخ تصوّف رو به ویرانى گذارد و بازار صوفیان کساد شد. همچنان که بر اثر ترقّى علوم تجربى، طبیعیّات فلسفه قدیم یونان که عالم را در چهار دیوار «عناصر اربعه» حبس کرده بود.
و عالم حیات و زندگى را با میخ هاى «أمزجه چهارگانه» به چهار میخ کشیده بود به سوى اضمحلال رفت، همین طور مسلک تصوّف بر اثر مبارزات علماى بزرگ و روشن شدن اذهان عمومى رو به انحطاط گذارد.
روشن تر بگوییم: امروز روزى نیست که کسى گفتار شیخ صفى الدین اردبیلى را که مى گفت: چهل شبانه روز به یک وضو نماز خواندم [13]
باور کند و یا خریدار دعاوى عجیب بایزید بسطامى باشد که به او گفتند: فرداى قیامت مردمان در زیر لواى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله باشند. گفت:
به خدا، «لوائی أعظمُ مِن لواءِ محمّد؛ در آن روز پرچم من از پرچم محمّد بزرگ تر است».یا اینکه کارهاى نادرست حسین بن منصور حلّاج را بشنود و بر آن لبخند نزند،
از جمله شیخ عطّار در کتاب تذکرة الأولیاء نقل مى کند که حسین بن منصور حلّاج، دلقى داشت که بیست سال از بدنش بیرون نیاورده بود
(خدا مى داند که چگونه کثافات را از خود دور مى کرد و غسل هاى واجب را انجام مى داده است).
روزى به زور از بدنش بیرون آوردند دیدند که شپش زده.او باز نقل مى کند که حسین بن منصور حلّاج، یک سال در مقابل کعبه در آفتاب ایستاد تا روغن از اعضاى بدنش بر سنگ مى ریخت.
اگر کسى حالات بزرگان صوفیّه را در کتاب هاى خودشان مطالعه کند نظیر اینها را بسیار خواهد دید. کیست که امروز این سخنان را بشنود و طرفداران آن را خرافى و این عقاید را جزءِ خرافات نداند.
این جمعیّتى را هم که مى بینید مانده اند براى آن است که در وضع و روش خود تجدیدنظر کرده و مقدارى از عقاید و کردارهاى پیشینیان را از آن حذف کرده و آن را به صورت دیگرى که تا اندازه اى با وضع افکار عمومى محیط سازگار باشد درآورده اند.
اگر کسى بخواهد صدق این سخنان بر او روشن شود کتاب هاى پیشینیان صوفیّه از قبیل تذکرة الاولیاء، صفوة الصفا و نظایر آنها را که شرح حال رؤساى صوفیّه است با کتاب هاى امروزى آنها مقایسه کند.
برخورد ائمه(ع) با «صوفی گری»
از هزاران سال قبل در «یونان» و «هندوستان» افرادى معتقد بودند با ریاضت و سخت گرفتن بر خویشتن در لذتها، خوراک و پوشاک مى توان به کارهاى مهم و خارق العاده اى دست زد.و یا به مقامات معنوى رسید. هنگامى که اسلام گسترش یافت این افکار از کشورهاى دیگر به محیط اسلام نفوذ کرد .
و جمعى آن را با زهد اسلامى و پاره اى از تعلیمات اسلام آمیختند و افکار انحرافى والتقاطى دیگرى را برآن افزودند که «صوفیگرى» نتیجه نهایى آن بود.
صوفیان به احکام دین که با نام شریعت مى نامند به عنوان احکامى که قابل توجیه و تغییر است نگاه مى کنند و اساس را سیر باطنى مى پندارند که آن را طریقت مى نامند.
به همین دلیل بسیارى از گناهان را مرتکب مى شوند. به تعبیر دیگر آنها شریعت را پوسته و طریقت را مغز و حقیقت را «مغز مغز» مى پندارند.
لکن ائمه(علیهم السلام) شدیداً آنها را سرزنش و توبیخ کرده و مردم را از آنان برحذر داشته اند.
توبیخ شدید امیرمؤمنان على(علیه السلام) بر عمل «عاصم بن زیاد» در خطبه 209 نهج البلاغه شاید به همین جهت است که امام آن را مقدمه اى بر ظهور این گروه در آینده مى دیدند.
در حدیثى مى خوانیم که یکى از اصحاب به امام صادق(علیه السلام) عرض کرد: گروهى به نام «صوفیّه» در زمان ما ظاهر شده اند، درباره آنها چه مى گویید؟ فرمود:
«إنَّهُمْ أعْدائُنا فَمَنْ مالَ إِلَیْهِمْ فَهُوَ مِنْهُمْ وَ یَحْشُرُ مَعَهُمْ وَ سَیَکُونُ أقْوامٌ یَدّعُونَ حُبَّنا وَ یَمیلُونَ إِلَیْهِمْ وَ یَتَشَبَّهُونَ بِهِمْ وَ یُلَقّبُونَ أَنْفُسَهُمْ بِلَقَبِهِمْ وَ یُأَوَّلُونَ أقْوالَهُمْ ألا فَمَنْ مالَ إِلَیْهِمْ فَلَیْسَ مِنّا وَ إِنّا مِنْهُ بَراءُ وَ مَنْ أَنْکَرَهُمْ وَ رَدَّ عَلَیْهِمْ کانَ کَمَنْ جاهَدَ الْکُفّارَ بَیْنَ یَدَىْ رَسُولِ اللهِ(صلى الله علیه وآله)»؛
(آنها دشمنان ما هستند هر کس متمایل به آنها شود از آنهاست و با آنها محشور مى شود و در آینده اقوامى مى آیند که ادّعاى محبّت ما را مى کنند،.
ولى تمایل به آنها دارند و خود را شبیه آنها مى سازند و القاب آنها را بر خود مى نهند و سخنان [نادرست] آنها را توجیه مى کنند.
آگاه باشید هر کس تمایل به آنها پیدا کند از ما نیست و ما از او بیزاریم و هر کس آنها را انکار کند و رد نماید، مانند کسى است که در پیش روى پیامبر(صلى الله علیه وآله) با کفار پیکار کرده باشد). [14]
همچنین دو نفر از یاران معروف امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) به نام «بزنطى» و «اسماعیل بن بزیع» از آن حضرت چنین نقل کرده اند که ایشان فرمود:
«مَنْ ذَکَرَ عِنْدَهُ الصُّوفِیَّةُ وَ لَمْ یُنْکِرْهُمْ بِلِسانِهِ وَ قَلْبِهِ فَلَیْسَ مِنّا وَ مَنْ أَنْکَرَهُمْ فَکَأَنَّما جاهَدَ الْکُفّارَ بَیْنَ یَدَىْ رَسُولِ اللهِ(صلى الله علیه وآله)»؛
(کسى که نام صوفیه نزد او برده شود و آنها را با زبان و قلبش انکار نکند از ما نیست و کسى که آنها را انکار کند، مانند کسى است که در حضور رسول الله(صلى الله علیه وآله) با کفّار جهاد کند). [15]، [16]
عوامل گرایش به «صوفی گری»
اصولا گرایش به صوفی گرى و تمایل عده اى به آن، ریشه هاى تاریخى و اجتماعى مختلفى دارد از جمله:1. خلفاى بنى عباس براى منحرف ساختن مردم از توجّه به اهل بیت(علیهم السلام) که آنان را رقباى اصلى خود مى دانستند به صوفی گرى دامن زدند .
تا زهد و کرامات اهل بیت(علیهم السلام) را به وسیله مدّعیان تصوف کم رنگ سازند و چون صوفیه خود را در گرو سیر در باطن مى دانند کمتر مزاحم دنیاى دنیاپرستان مى شوند.
و در عصر ما سیاستهاى خودکامه نیز از آنها حمایت مى کنند، زیرا آنها پیروان خود را از دخالت در سیاست، منع مى کنند و راه را براى استعمار و استبداد هموار مى سازند.
2. رسیدن به مقامات عرفانى صوفی گرى به عکس رسیدن به مقامات علمى و فقهى کار آسانى است.
ممکن است یک فرد بى سواد، با چله نشینى [چهل روز ریاضت کشیدن] و خواندن اوراد مخصوصى به پندار آنان ناگهان تبدیل به یکى از اولیاءالله و صاحب مقامات عالیه شود، در حالى که گاهى چهل سال زحمت براى رسیدن به مقامات عالى علمى کافى نیست.
3. آنان چون به شریعت به صورت ابزارى ساده نگاه مى کنند و عملا به پیروان خود، اجازه مخالفت با بعضى از احکام شرع را مى دهند.
بسیارى از افراد آلوده و گنهکار و یا رجال سیاسى ستم پیشه به آنها اظهار تمایل مى کنند؛ یعنى هم به ظلم و ستم و گناه خود ادامه مى دهند .
و هم حس دینى خود را به صورت کاذب اشباع مى نمایند وبه تعبیر دیگر تساهل و تسامح آنها در امور دین و ترک هرگونه سخت گیرى سبب گرایش افراد خاصى به آنان مى شود.
4. برداشت اشتباه و نابجا از روایاتى که توصیه به ترک لذات دنیا کرده و ترک استفاده مشروع از مواهب گسترده الهى را نیز نیکو شمرده شده است.
از جمله در حدیث معروفى مى خوانیم که على(علیه السلام) در شب شهادت خود بعد از آنکه به نان و نمک افطار کرد و از آنچه غیر از آن در سفره بود صرف نظر فرمود، خطاب به دخترش چنین گفت:
«یَا بُنَیَّة مَا مِنْ رَجُل طَابَ مَطْعَمُهُ وَمَشْرَبُهُ وَمَلْبَسُهُ إِلاَّ طَالَ وُقُوفُهُ بَیْنَ یَدَیِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ»[17]؛
(دخترم هیچ کس نیست که از طعام خوب و نوشیدنى گوارا و لباس نیکو استفاده کند مگر اینکه روز قیامت در پیشگاه خداوند عزّوجلّ مدت زیادى براى حساب باید بایستد).
در حدیث دیگرى که در کنز العمال از امیرمؤمنان على(علیه السلام) نقل شده، آمده است: «فِی حَلالِها حِسابٌ وفِی حَرامِها عِقابٌ، فَدَعِ الْحَلالَ لِطُولِ الْحِسابِ وَدَعِ الْحَرامَ لِطُولِ الْعَذابِ»[18]
(در حلال دنیا حساب و در حرامش عقاب است، بنابراین از پاره اى از حلال ها به موجب طول حساب صرف نظر کنید و از حرام به سبب طول عذاب چشم بپوشید). به نظر مى رسد جمع میان این آیات و روایات به یکى از طرق زیر است:
1. استفاده از مواهب الهى حکمى است عام و روى آوردن به زهد حکمى است براى خواص.
2. روایات زهد براى این است که روى آیات و روایات بهره گیرى از نعمت هاى مادّى تأثیر بگذارد و از افراط و فرو رفتن در آن بکاهد؛ مبادا مردم غرق در لذات شوند و راه افراط را بپویند.
3. پیشوایان دین و اسوه ها و بزرگان باید زندگى خود را همچون زندگى ضعفاى امّت قرار دهند تا سختى معیشت، زیاد آنها را آزار ندهد.
4. پوییدن راه زهد آرامش روحى به همه حتى غیر پیشوایان مى دهد، چرا که غرق ناز و نعمت بودن در حالى که دیگران در زحمتند روح را آزار مى دهد و از نظر عاطفى ناپسند است.
5. با توجّه به اینکه حلال حساب دارد، گروهى زندگى ساده را بر زندگى مرفه ترجیح مى دهند تا طول وقوف در عرصه قیامت براى حساب نداشته باشند.
6. افزون بر همه گرایش به زهد و چشم پوشى از پاره اى لذات مادّى یکى از عوامل پرورش روح و تزکیه نفوس است. [19]
نتیجه:
پایان سخن در مورد موضوع صوفیان، به تاثیر گذاری و ثمرات این فرقه در اسلام اشاره دارد.1- تصوف، نه تنها در زمان خود بلکه امروزه نیز در جوامع اسلامی تأثیر قابل توجهی دارد.
2- تصوف، در ترویج اسلام و گسترش آن در نقاط مختلف جهان نقش مهمی ایفا کرده است.
3- در زمانهایی که جامعه اسلامی با دگرگونیها مواجه شده است، تصوف توانسته است اسلام را حفظ کند.
4- تصوف در تربیت و آموزش طلاب نقش مهمی داشته است.
5- در مقابل امواج مخالف، تصوف توانسته است اسلام را در برابر تهدیدها حفظ کند.
6- تصوف به عنوان یک جامعه کوچکتر و درونی، تأثیر قابل توجهی در حیات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی جامعه داشته است.
7- تصوف، در اخلاق جامعه نیز تأثیر قابل توجهی دارد.
8- ادبیات صوفیانه، مهمترین و جهانیترین آثار ادبی اسلامی را شامل میشود.
9- تصوف، در هنرها و علوم دیگر نیز تأثیر قابل توجهی دارد.
پی نوشت:
1.دائرة المعارف فارسی، مصاحب، ج 1، ص 1597، ماده صوفی.2.قاسم غنی، تاریخ تصوف در اسلام، ص ۴۵.
3.علی دشتی، در دیار صوفیان، چاپ جاویدان، ص ۹.
4.عمید زنجانی، تاریخ تصوف، ص۱۵۹.
5.دائرة المعارف فارسی، مصاحب، ج 1، ص 1597، ماده صوفی.
6. براى توضیح بیشتر مى توانید به کتاب «جلوه حق، بحثى پیرامون صوفیگرى در گذشته و حال»، مکارم شیرازى، ناصر، نسل جوان، قم، 1384 شمسی، چاپ: سوم؛ مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، مطهرى، مرتضی، صدرا، تهران، چاپ: 1383 ش، چاپ چهارم، ج، 22، ص 523؛ منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، هاشمى خویى، میرزا حبیب الله و حسن زاده آملىٍ، حسن و کمره اى، محمد باقر، محقق / مصحح: میانجى، ابراهیم، مکتبة الإسلامیة، تهران، 1400 ق، چاپ چهارم، ج 13، ص 132 به بعد، مراجعه کنید.
7. پیام امام امیر المومنین(علیه السلام)، مکارم شیرازى، ناصر، تهیه و تنظیم: جمعى از فضلاء، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1386 ش، چاپ اول، ج 8، ص 133.
8.سوره غافر، آیه 28.
9.بحار الانوار، ج 2، ص 14، ح 26.
10. کمال الدّین و تمام النعمة، ص 484؛ وسائل الشیعه، ج 27، ص 140.
11.خاتمة المستدرک، ج 2، ص 92.
12.اکلیل المنهج فی تحقیق المطلب، ص 129.
13. صفوة الصفا، ص 258.
14. إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، عاملى، شیخ حر، محمد بن حسن، اعلمى، بیروت، 1425 ق، چاپ اول، ج 4، ص 204، (الفصل الخامس و الثلاثون)؛ مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، نورى، حسین بن محمد تقى، محقق / مصحح: مؤسسة آل البیت(علیهم السلام)، مؤسسة آل البیت(علیهم السلام)، قم، 1408 ق، چاپ اول، ج 12، ص 323، باب (وجوب البراءة من أهل البدع و سبهم و تحذیر الناس منهم و ترک تعظیمهم مع عدم الخوف).
15. مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، همان.
16. پیام امام امیر المومنین(علیه السلام)، مکارم شیرازى، ناصر، تهیه و تنظیم: جمعى از فضلاء، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1386 ش، چاپ اول، ج 8، ص 131.
17. بحار الأنوار، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، محقق / مصحح: جمعى از محققان، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1403 ق، چاپ دوم، ج 42، ص 276، باب 127 کیفیة شهادته(ع) و وصیته و غسله و الصلاة علیه و دفنه.
18. کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال، المتقی الهندی البرهان فوری، علاء الدین علی بن حسام الدین، المحقق: بکری حیانی، صفوة السقا، مؤسسة الرسالة، بیروت، 1401 ق/1981 م، الطبعة الخامسة، ج 3، ص 1262، ح 8566.
19. پیام امام امیر المومنین(علیه السلام)، مکارم شیرازى، ناصر، تهیه و تنظیم: جمعى از فضلاء، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1386 ش، چاپ اول، ج 8، ص 134.
منابع:
مکارم شیرازی، ناصر، 1305 - نوار هدایت: مجموعه مباحث اخلاقی مکارم شیرازی- تهیه و تنظیم میراحمد فقیه نیریزی. قم: انتشارات امام علی بن ابی طالب(ع)،1390.https://www.farsnews.ir/news/8510130082%20%20%20%20
https://makarem.ir/maaref/fa/article/index/41849
https://makarem.ir/maaref/fa/article/index/418496
https://makarem.ir/maaref/fa/article/index/415143
https://makarem.ir/maaref/fa/article/index/415144/
https://makarem.ir/maaref/fa/article/index/415146
https://makarem.ir/maaref/fa/article/index/415408
http://erfanvahekmat.comfa.wikifeqh.iصوفیه
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}